زندگی تلخ
بنجامین عاشق

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .
دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .
به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !
کبوترها که جز پرواز ، آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار میـــــــــــــله ها
با دانه ی گنــــــدم . . . به او تعلیم مانـــــــــــدن داد
.

http://up.arabseyes.com/uploads/23_12_1113246690581.jpg

نوشته شده توسط جلیل بنجامین سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:47) |

دلم اصرار دارد فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد . . .

http://colorlines.com/assets_c/2010/07/sad_boy_071510-thumb-640xauto-322.jpg

نوشته شده توسط جلیل بنجامین سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:47) |

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ،

فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ،

به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

http://www.yaspatogh.com/images/articles/y1/ax-asheghane-2nafari-08.jpg

نوشته شده توسط جلیل بنجامین سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:45) |
 

اr_.jpg

ز درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردیست

نوشته شده توسط جلیل بنجامین سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:39) |
خوابیدن میان دستان تو
بیدار شدن روبه روی چشمان تو
دیدن لبخند هر روزه ی تو
گرفتن دستان گرم تو
سر بر بازوی تو نهادن
سرت را به سینه فشردن
راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو
این است تنها آرزوی من , رویای همه ی شبهای من
نوشته شده توسط جلیل بنجامین سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:29) |

اعتراف... 

 فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

 

 اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

 

 باور نمیکنم اینک بی توام

 

 کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

 

 کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

 

 تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،  

 

 تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

 

 کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

 

 در حسرت چشمهایت هستم ، 

 

 چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

 

 بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

 

 در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

 

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (8:26) |

اگـــــــر سرت را برروی سینه ام بگذاری.....

هیچ صدایــــــــــــــــــــــــ نخواهی شنید

قلبــــــــ مـنـــــــ(♥)

طاقت این همه خوشی را نـــــــــدارد....!!!

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (8:14) |

خندیدن، خوب است


   قهقهه، عالی است


گریستن، آدم را آرام می کند


اما…


لعنت بر بغض!

حلالم کن

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (8:12) |

     برات گردنبندی از گریه خریدم !
                   یادت باشه اگه فراموشم کنی ، گریه هام گردن
توست !

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (7:59) |

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من...

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

نوشته شده توسط جلیل بنجامین پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:14) |

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،

که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .

و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
 

هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .

 و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

هنر نبودن دیگری
 

نوشته شده توسط جلیل بنجامین پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:13) |